سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به یقین بدانید که خدا بنده‏اش را هر چند چاره‏اندیشى‏اش نیرومند بود و جستجویش به نهایت و قوى در ترفند بیش از آنچه در ذکر حکیم براى او نگاشته مقرر نداشته ، و بنده ناتوان و اندک حیله را منع نفرماید که در پى آنچه او را مقرر است برآید ، و آن که این داند و کار بر وفق آن راند ، از همه مردم آسوده‏تر بود و سود بیشتر برد ، و آن که آن را واگذارد و بدان یقین نیارد دل مشغولى‏اش بسیار است و بیشتر از همه زیانبار ، و بسا نعمت خوار که به نعمت فریب خورد و سرانجام گرفتار گردد ، و بسا مبتلا که خدایش بیازماید تا بدو نعمتى عطا فرماید . پس اى سود خواهنده سپاس افزون کن و شتاب کمتر ، و بیش از آنچه تو را روزى است انتظار مبر [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :3
بازدید دیروز :44
کل بازدید :59586
تعداد کل یاداشته ها : 40
103/9/3
1:31 ع
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
مهدی شیری زاده[12]
بهترین و زیبا ترین کلمه عالم خدا

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
بهار 1387[31] زمستان 1386[5]
لوگوی دوستان
 

به غضنفر گفتند: ?? شهریور چه روزیه؟ کمی فکر کرد و گفت: فکرمی کنم ?? خرداد باشه!
*********************************************
اصفهانیه موز می‌خوره معده‌اش تعجب می کنه !
*********************************************
به غضنفر میگن چرا زن نمیگیری؟ میگه: ای بابا، کی میاد زنش روبده به ما؟!
*********************************************
باباهه (حواسش نبوده که کلاهش سرشه) به بچه‌اش می‌گه برو کلاهمنو بیار. بچه می‌گه: بابا کلاهت که رو سرته! باباهه می‌گه: اه...پس...نمی‌خواد بریبیاریش!
*********************************************
غضنفر یه نفر رو تو خیابون دید و پرسید: شما علی پسر ممدآقاپاسبان نیستی که توی ابهر سر کوچه چراغی مأمور بود؟ پسر گفت: چرا!؟ غضنفر گفت: ببخشید! عوضی گرفتم.
*********************************************
مرد: بازهم که پارچه خریدی؟ زن: می‏خوام برات دستمال بدوزم. مرد: این که چهار متر پارچه است؟ زن با بقیه‏اش هم برای خودم یه پیرهن می‏دوزم.
*********************************************
یکی ترکه می‌رسه، می‌خورنش.
*********************************************
دوتا پسر حوصله‌شان سر رفته بود. یکی از آنها گفت: بیا شیر یاخط بیندازیم. اگر شیر شد میریم دوچرخه سواری، اگر خط شد میریم فوتبال و اگر سکه رویلبه‌اش ایستاد میریم درس می‌خونیم!
*********************************************
یکی خبر داغ می‌شنود، گوشش می‌سوزد!
*********************************************
موشه وارد داروخانه شد و گفت: آقا مرگ من دارید؟
*********************************************
یکی چهار تا قالب صابون می‌خوره تا به مرز خودکفایی برسه!
*********************************************
یکی نبض بیمار را گرفت و گفت: نمی‌دانم مریض مرده یا ساعت منخوابیده!
*********************************************
ببینم، داداش شما چیکاره است؟ راننده است، «روی» ماشین بابامکار می‌کنه، داداش شما چطور؟ داداش من مکانیکه، «زیر» ماشین مردم کار می‌کنه!